برای دردانه ام

حموم روز دهم و وليمه و نام گذاري

مهرسای نازم قرار بود شب دهم تولد شما به اقوام درجه یک شام بدیم و تو همون شب مراسم نامگذاری شما رو انجام بدیم . چون ماه رمضون بود برا افطار دعوت کردیم و از قبل سالن رزرو کرده بودیم که با وجود اینکه شما دو روز زودتر به دنیا اومدی  روز ١٢ ام  شد. خلاصه همه از صبح اومدن و کمک کردند که اون چیزایی که قرار بود از خونه به سالن برده بشه رو اماده کنن .از قبیل سبزی خوردن و .... خلاصه مراسم بسیار خوب برگزار شد و بعد از افطار بابا بزرگ بابایی زحمت کشید و بعد از خوندن آیت الکرسی و چند تا دعا و اذان  و اقامه اسم شما رو گذاشت . دخترم  اسمت رو تو شناسنامه مهرسا گذاشتیم اما با توجه به نذری که کرده بودم به احترام حضرت معصومه تو گوشت م...
18 مرداد 1390

اولین ویزیت دکتر و آزمایش

کوچولوی من چهارشنبه یعنی سومین روز زندگیت از دکتر وقت گرفتیم . گرچه تو بیمارستان شما رو متخصص کودکان معاینه کرده بود اما خواستیم از بابت همه چی مطمین بشیم . متاسفانه من نتونستم باهات بیام  اما خدا رو شکر خانم دکتر بعد از معاینه گفته بود همه چی خوبه ولی ٣٠٠ گرم وزن کم کرده بودی که نرمال بود . قرار شد از روز ١٤ ام قطره ویتامین آ - د رو شروع کنیم و برای گرفتگی بینی هم که قطره کلراید سدیم داده بود. روز پنجشنبه هم بابایی بردت برا ازمایش کم کاری تیروئید(در اصطلاح تست غربالگری) که از کف پات خیلی جزئی خون گرفته بودند . خدا رو شکر من اولجا نبودم که ببینم . البته فیلمش هست و شما زیاد گریه نکرده بودی.و گفتند اگه تا 14 روز باهاتون ت...
12 مرداد 1390

روز تولد مهرسا

دخترکم   آخرین روز کاری من پنجشنبه بود و قرار بود شما سه شنبه به دنیا بیای. شنبه رفتم آرایشگاه و موهامو رنگ کردم و شام رو با بابا بیرون خوردیم و حدودای ساعت ١٠ بود اومدیم خونه. حرکاتت خیلی بیشتر شده بود و کلی خندیدیم.روز یکشنبه صبح بیدار شدم و دیدم اذان میگن منم نماز صبح و نماز حاجت خوندم و بعد خوابیدم . راستش مدتها بود نماز های صبحم قضا میشد. بعد از راه انداختن بابایی شرایط جوری شد که خاله های مهربونت منو سریع به بیمارستان رسوندند .(پارگی کیسه آب) قبل از اومدنشون با بابایی تماس گرفتم و جریان رو گفتم و قرار شد خودش رو به بیمارستان برسونه . خاله شادی هم لطف کرد و با خانم دکتر که دوستش بود تماس گرفت و علی رغم اینکه شیفتش...
9 مرداد 1390
1